به گزارش “خط شمال” گاهی به این موضوع فکر میکنم که اگر هیچ کوچه، خیابانی به نام آنها نباشد یا در هیچ کتاب یا نوشتهای اسمی از آنها نوشته نشده باشد واقعا فراموش می شوند؟! نه شجاعت آنها زبانزد خاص و عام همه است.
همانجوری که همه ما میدانیم بزرگترین دارایی یک انسان خونش است و این شهدا چه راحت از خون خودشان گذشتند تا ناموس و حریم کشور حفظ باشد.این چیز کمی نیست. تنها شناسنامه آنها چند تیکه استخوان است.
پدرومادرانی هستند که چشم انتظار فرزند یا فرزندان خودشان هستند که روزی به جبهه رفتند و سالیان سال است که خبری از آنها نیست.وقتی از خانواده هاشان بپرسیم که عزیزانتان چگونه شهید شدند هیچ جوابی جز اشک ندارند.آخه معلوم نیست که روزی که فرزند، همسر یا برادرشان چطور و چگونه به جبهه اعزام شدند و غریبانه به شهادت رسیدند و دیگر چهره آنها را ندیده اند.و اینکه هیچ نشانی از آنها ندارند. واقعا چه غریبانه به شهادت رسیدند و به چه مقام با ارزشی نائل شدند.
زمانی که خبر تشییع شهدای گمنام در مازندران و شهرستان محمودآباد را شنیدم حس خاصی به من دست داد که وصف نشدنی است.شهدایی که در مسیر حق گام برداشتند و عاقبت آن را خبر داشتند که هرچه قدر پیش بروند به خداوند نزدیک تر خواهند شد.
به راستی به این موضوع تاحالا فکر کردیم که اگه این شهدا بخصوص شهدای گمنام نبودند ما بودیم که گمنام بودیم و نامی از ما وجود نداشت .شاید هم دشمن برما رخنه میکرد و ما به کلی از تاریخ محو می شدیم.
شهدا اگه نبودند، آزادی که الان داریم تبدیل به اسارت میشد.بخش عظیمی از آزادی کشورمان را مدیون شهدا هستیم که گمنام ماندند ونامی از آنها یافت نشده است. این شهدا حاضر شده اند تا نام گمنامی بر تابوت آنها حک بشود اما آب خوش از گلوی دشمن پایین نرود.
شهدای عزیز، بدانید نام شما است که باعث آوازه و شهرت ایران عزیزمان شده است.اگر هر جایی نام ایران مثل نگینی می درخشدباید بدانیم که در پشت زمینه آن شهدایی بودند که برای این درخشیدن جان دادند که حتی اسمی از آنها مشخص نیست.هویت خود را فدای ایران کردند و چه چیزی زیبا تر از اینکه برای کشور خود را قربانی کردند.
اگر از من سوال بپرسند که مقدس ترین انسان ها روی کره زمین چه کسی یا چه کسانی هستند بدون تردید نام شهدا و بخصوص شهدای گمنام را میگویم.اگه میشد بعد از خدا به کس دیگه ای سجده کرد بدون شک شهدای گمنام را برای سجده کردند انتخاب میکردم. به مادر قول داده بود برمی گردد….
چشم مادرکه به استخوان های بی جمجمه افتاد
لبخند تلخی زد و گفت: بچه ام سرش می رفت ولی قولش نمی رفت……
حرف آخرم که اول به خودم و بعد به همه میگویم.. روزی نشود که با شهدا عکس بگیریم ولی عکس شهدا عمل بکنیم…..
شهدا شرمندهایم…………..