“خط شمال” كانسپچوال و مينيماليسم به نظم و تعادل موجود جهان در آن دوران انتقاد داشتند، وضع موجود را نميپذيرفتند، ميخواستند آن را بههم بزنند، بنابراين انتقاد خود را با تلاش براي پايان دادن به تسط هنر مدرن دنبال كردند.
جهان جنگزده و تقسيم شده پس از جنگ جهاني دوم و سرمايهداري و مصرفگرايي مورد انتقاد بود و مينيماليسم و كانسپچوال با ترديد و تغيير در تعريف هنر و برهم زدن آنچه تا آن دوران هنر مدرن را تداوم ميداد، اعتراض خود را به آن جهان و قطعيت دوران مدرن و تمايل خود را به جهان ديگري نشان دادند.
در كانسپچوال، ايده اصل اساسي است و به تنهايي براي هنر بودن كافي است و مينيماليسم هم با توجه به رابطه انسان و فضا بر مخاطب تاكيد ميكند. ظهور دو جريان كانسپچوال و مينيماليسم با گسترش مطالعات انتقادي همراه است، مطالعات انتقادي در دهه ۱۹۶۰ پس از جنگ جهاني دوم آغاز شد، زماني كه اين دو جريان هم شكل گرفتند.
رويكرد انتقادي پيش از آن نيز از دهه ۱۹۲۰ وقتي حلقه نخست مكتب فرانكفورت به پوزيتويسم نقد وارد كرد، ديده ميشود و در جريان هنر نيز در اوايل قرن بيستم داداييسم، با انتقاد به الگوهاي حاكم بر هنر ظهور كرد.
داداييسم به دنبال تضعيف ساختارهاي اساسي و استانداردهاي مرسوم و نفي الگوهاي زيباييشناختي و سرمايهداري در هنر بود و مقدمهاي براي هنر مفهومي شد كه چند دهه بعد شكل گرفت بنابراين در دورهاي كه كانسپچوال و مينيماليسم، انتقاد از وضع موجود جهان و هنر مدرن و فراتر از آن تقابل با هنر مدرن را دنبال ميكنند، مطالعات انتقادي نيز به عنوان آخرين پارادايم علوم انساني در اروپا و امريكا به مدرنيته انتقاد ميكند.
آنها از تضادهاي جهان پس از جنگ جهاني دوم برخاستهاند و نميخواهند فقط جهان را مشاهده كنند. در اين دو جريان هنري و مطالعات انتقادي، نقد محوريت دارد، نقد به سنتها و استانداردهاي جهان مدرن و هنر مدرن كه به دنبال تثبيت و تداوم خود هستند.
اين دو جريان هنري و مطالعات انتقادي در عدم پذيرش وضع موجود اشتراك دارند و پديدهها از جمله هنر را با توجه به زمينههاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي نگاه و تفسير ميكنند.
كانسپچوال و مينيماليسم اثر هنري به عنوان شيء زيباشناسانه را نفي ميكنند و آدورنو از انديشمندان مكتب انتقادي فرانكفورت از زدودن زيباييشناسي در هنر يا عدم زيباييشناسي در هنر سخن ميگويد و بر مفهومي بودن كار هنري تاكيد ميكند. هنر مستقل را داراي ابعادي انتقادي ميداند كه با توسل به وضعيت آرماني به نفي وضع موجود ميپردازد.
مهمترين كاركرد هنر را كاركرد انتقادي و رهاييبخش آن در تحليل و نقد ساختارهاي سلطه و سركوب ميداند. آدورنو براي اثر هنري محتواي معطوف به حقيقتي قايل است كه كاركردي معرفتي به ويژه در عرصه اجتماعي دارد.
هنر مفهومي نيز ابعاد اجتماعي هنر را تقويت و بر كاركرد هنر در حوزه گسترده اجتماعي تاكيد ميكند. آدورنو از زيباييشناسي رهايي ميگويد كه براساس آن يك اثر هنري ميتواند خود را در تقابل با شرايط موجود ارايه كند و كانسپچوال و مينيماليسم نيز نتيجه نگاه انتقادي و واكنشي به جهان و هنر مدرن است.
زماني كه انديشيدن و فكر كردن به جهان و آنچه هست و رهايي از آن در عرصه علوم اجتماعي و هنر اوج گرفت و شرط اصلي آن تقابل با سنتها و اصولي بود كه جهان و هنر مدرن بر آن استوار بود. نمايشگاه كانسپچوال و مينيماليسم در موزه هنرهاي معاصر تهران با ارايه آثار و نمونههايي از اين دو جريان از گنجينه موزه به معرفي آنها ميپردازد.
براي معرفي اين دو جريان آثاري از هنر داداييسم و مارسل دوشان هم كه هنر مفهومي در آن ريشه دارد، به نمايش گذاشته شده است و از سوي ديگر، نمايشگاه سعي كرده با داشتههاي گنجينه موزه، به تاثير كانسپچوال و مينيماليسم در هنر نيز نگاه كند، گرچه تاثير كانسپچوال و گفتوگو درباره تعريف هنر فراتر از آنچه در اين نمايشگاه بيان ميشود نيز قابل تامل است و در امروز و آينده هنر ميتواند تداوم يابد.