به گزارش “خط شمال” 2 سال و اندیست در انتظارم تا آن صفحه زیبای سایت خادمان امام مهربانی که عنوان “یاور رضوی” را برایم در نظر گرفته، با لطف و نگاهت یا امام رضا، شود خادم حرم تا در جای جای حیاطِ بارگاه زیبایت قدم بزنم.
این آرزو دقیقا بعد از آخرین زیارتم به مشهد مقدس و حرم امام مهربانیها شدت گرفت، زمانی که بعد ۱۵ سال آقاجانم دعوتنامه حضورم را امضا زد؛ بعد آن دیدار ۳ روزه که ثانیه به ثانیهاش خاطره بود و شگفتی، چنان درماندهام که آیا میشود یا خیر.
۴ دهه از خداوند عمری گرفتم و در ۳۳ سالگی مادر یک دختر کوچولوی زیبا شدم اما لذت این خوشی ناگهان به درد گذشت که نمیتوانم دخترم را لمس کنم و وجودش را احساس.
از بچگی نام زیبای شما در گوشم زمزمه میشد، در راهروی بیمارستان کنار درب ورودی در هیاهوی ذهنم و چشمان خیس و ورم کرده، به لب ذکری آمد “یا ضامن آهو”
چنان بعد زمزمه نامت دلم قوت گرفت که بلند شدم، خودم را به خانه رساندم، خانهمان در حوالی شهر بهار نارنج است، آن موقع هم فصلش بود، عطر بهشتی را تا جان بو کشیدم.
وارد خانه شدم، وضو گرفتم و زیارت امینالله را خواندم، قطعا بیحکمت نبود که زمزمه میکردم یا ضامن آهو.
به تکرار دعا کردم و منتظر معجزه خودش بودم، روزها گذشت، ۲۳ مین روز ماه بهار نارنج بود که تلفنم زنگ خورد، خبر خوش بود، فرزندتان سالم است و انتظار به دنیا آمدنش را داشته باشید.
دختر که نعمت و شیرینی هر خانه است، به جمع کوچک زندگی ما وارد شد، زمانی که در آغوش گرفتمش، گفتم آقا جانم، برای زیارت میآییم و تا زنده هستم نوکری خواهم کرد.
از آن روزها ۷ سالی میگذرد، دختر کوچولوی ما بزرگ شده و بیشتر از من عاشق امام رضاست؛ با زبان کودکانه در حرم نمازی خواند و دعا کرد…
تصمیمم پابرجاست، آرزویم پوشیدن لباس خادمیست، آقاجانم میآیم…